نقدی بر کتاب یک شعر بی طاقت
یک نقد بی طاقت برای یک شعر بی طاقت : به قلم طیبه پوربصیری مربی ادبی اهواز
به نام خداوند یا کریم ها و خداوند کوچ و کاج و خدای شاعران خوب
" یک آسمان سلام "
شعر ، سیب ، سار ، ناودان ، توت ، کاج ، ساز ، زاغ ، کوه ، مزرعه ، درد ، عنکبوت ، تور ، پل ، راز ، پنجره ، قفل ، باغ ، برگ ، راه ، خواب
فهرست را که خواندم بی تاب شدم برای نوشیدن شعرهایی که در ذهن شاعرش قدم زده اند دانستم چقدر روح خودش را در آن ها دمیده و چه " عرق ریزانی " داشته و چه" بهار گمشده " ایی را یافته تا اندیشه اش را کاشته و برداشته و برای ما نوشته است .
شاعر " سایه های مهربان " در جایی گفته بود که این اشعار را در پاییز سروده چه خوشایند است برایم وقتی دارم نقدی را در همین فصل نارنجی و زرد و طلایی کم طاقت می نویسم ؛
به عناصر شعری پر رنگ در این مجموعه ، می توان به مراعات نظیر بی نظیرش و به واج آرایی پر آوایش و تشخّص صنعت تشخیص اش و اندیشه های نابش و آشنازدایی غریبش اشاره کرد و همچنین نگاه های شاعرانه ی عمیق و توجه به دردها و سادگی ها و طبیعت گرایی و جهان بینی وسیع شاعرانه و ایجاز و ایهام و توجه به دیتیل و جزئیات و حال و احوال موجودات جهان و ترکیبات تازه و بکر اثر مذکور پرداخت ؛ سعی شده در این نقد پله پله از شعر اول تا شعر ۲۱ را نگاهی دوباره بیندازم ، می خواهم چنان کودکی سر خوش از چیدن توت های واژه از سر شاخه های شعر ها سُر بخورم و یکی یکی در موردشان با شما حرف بزنم چه منِ نوجوان و چه منِ مربی که کودک درونم همپای افسانه ی شعر دوست دارد بازیگوشانه بِدَوَد ....
تا چه در نظر آید :
۱_ " شعر " افسانه شعبان نژاد ایجاز و کوتاهی دارد پر از معانی بلند ، البته این خصیصه در اکثر آثار ایشان هست که" من " آن را را دوست دارم و حتماً " من " های نوجوان می پسندد چون در کمترین کلمات بیشترین آگاهی را به مخاطب می رساند از آن جهت که خودش یک کارگاه ادبی کانونی به حساب می آید ، کلماتش حرف های زیادی برای گفتن دارند ، مفاهیمی از نوع غیر مستقیم که منِ مربی به دنبالش هستم همان فوت کوزه گری که باید برای بچه ها بگویم . تشخّص دادن به کلمات و واژه هایی سبزی که در باغ ذهن شاعر قدم می زنند در شعر دیدنی بود ، چنان سیبی که حتی کالش هم دهانم را پر از کلمات دوست داشتنی می کند .
۲ _ یک " سیب " سرخ افتاد توی آب و راهی شد آن قدر جاذبه ی کلامی برایم داشت که هم حسّ ماهی شدم و دوست داشتم تمام دریاهای آبی را یک تنه بپیمایم و سرشار از زلالِ خوبی شوم چقدر ذوق دارم که همراه ماهی اندیشه ی شعر جاری شدم در این مجال اندک .
۳ _ شعر شدم ، سیب شدم ، و حالا نوبت به " سار "ی رسید ، به راستی چه چیزی بهتر از حس آمیزی شاخه ها که با صدای بال می توانند ببینند ، می توانست برایم کوچ و آسمان را به سادگی و وسعت معنا کند !
۴_ تصاویر شعر " ناودان " دیدنی است وقتی می نویسد؛
یک ناودان
خوابیده بود
بر شانه ی بام
صنعت تشخیص یکی از پر کاربردترین عناصر شعری در آثار افسانه ی شعر به حساب می آید و همچنین توجه به اطراف و طبیعت گرایی که انگار می خواهد با قلمش جهانی را نشانم دهد ، همان دنیایی که خودش با ذوق یک کودک عاشقانه لمسش کرده است ؛ این نوع جهان بینی را می توان از توی تک تک مفاهیم و ترکیبات نوی او فهمید .
۵ _ به جرات می توانم بنویسم که تصویر بی حال خوابیدن " توت " جزء تصاویر ناب و خاصی بود که در این اشعار بی طاقت خواندم چقدر دوستش داشتم هم تصویر را و هم ایهامی را که در فعل " می رسد " در بند آخر شعر بود :
کی می رسد این بار ؟
یک بار به معنای رسیدن و آمدن بهار و یک بار به معنی به بار نشستن و از کال درآمدن میوه ی توت ؛ تعبیر نوک زدن سار به توت با نجوا کردن آن ها هم زیبایی شعر را مضاعف کرد .
۶ _ چقدر خوب است که شاعر شعرِ " کاج " را می سراید و هوشمندانه آشنا زدایی را در آن جار می زند و می گوید: یک کلاغ پیر می تواند تمام دلخوشی ها و نداشته های یک کاج دور مانده از آب و آبادی باشد .
۷ _ تکرار واج " سین " در واژه های شعر " ساز " و همچنین تکرار کلمات تنبور و ایل و مرد ، نشان از اندوه نبودن نت های خفته در زمان را نشان می دهد .
۸ _ اندیشه در شعر " زاغ " زمانی حادثه و اتفاق می شود که مهربانی در حق یک جاندار گرسنه زمستان را به بهار تبدیل می کند و این پس ذهن مخاطب می نشیند و چه خوب می نشیند و باید که بماند که کاش دست ها همیشه مِهر را به جهانِ هم تعارف می کردند تا زمین جای بهتری می شد .
من که روی نرده ی جهان منتظر می نشینم .......
۹ _ در شعر " کوه " توی چشم های قوچ به اندازه ی غروری پُر از بغض لبریز از اندوه شدم و در دل به قول دوست شاعرم آرزو کردم که کاش : " تمام تفنگم های جهان شکار هیچ گوزنی در سرشان نبود " .
اندیشه ی صلح پایدار در جهان حاکم بر این اثر موج
می زد گرچه کوتاه بود اما مشخص است که شاعر بسیاری از راه ها را پیموده تا به این شفافیت معنا رسیده است .
اثر با کلمه ی کوه شروع شد یک معنای باشکوه در قله ی کلام و چه زیباتر که با گل های معطر آویشن دامنه ی کوه به پایان رسید تا بوی خوب صلح را پیچده در مشام مخاطب دوباره جان دهد و جاری سازد .
۱۰ _ به قلبِ " مزرعه ی " کتاب که رسیدم کلمات درو شده بود و افسانه ی شعر از گنجشک های بی طاقت گفته بود همان ها که قانعند و با خرده های ذرت جامنده جشن می گیرند چه خوب که می شود از قلب گنجشک و مترسک چیزهای بزرگی به بلندای عشق یاد گرفت .
۱۱_ به " قدم یازدهم " گام که نه وقتی دل نهادم با خودم فکر کردم مگر می شود از " دردِ " ماهی و سار و کلاغ و زاغ و قوچ و گنجشک ، سرود و غوک را ندید و از معاشقه هایش چیزی ننوشت ، در حکایت ها و متل ها بارها و بارها از عشق بازی های کبوتر و گل و بلبل و پروانه خواندم و شنیدم اما وقتی شاعری از عشق بازی غوک در کنار باری از شلتوک می سراید یعنی همان غریبه ی آشنای شعر آشنا زدایی .
۱۲_ این بار شاعرِ کفشدوزک ها عشق نجیبانه ی "عنکبوت" را در شعرش می بافد و می خواهد عاشقانه های آن دو را با ظرافت بیان کند انگار که اصلاً عنکبوت تور بازی می کند تا کفشدوزک او را ببیند اتفاق شعری که در اعجاز و ایجاز کلمات رخ می دهد این است که صید در پی صیاد می دود مخصوصاً وقتی کنار خوشه های انگور مستِ میِ عشق می شوند .
۱۳_ اشعار را رج به رج می بافد تا " تور "ی می شود غمگین و پا در گِل ، همان توری که جان دارد و جان شیرینش نگران حال ماهی ها ؛ مراعات نظیر و تشخیص شعر چنان ساحلی برای هر دریا زیباست .
۱۴_ دو از ذهن نیست که در یک شعر بی طاقت ، " پُل " بی تحملی در آن سوی جهانِ شاعر خراب شود و روباهی غمگین در آن طرف از توله های خود جا بماند ، توجه به طبیعت و عمق جهان مهربان شاعر را دوست دارم همین !
برای من که همیشه دوست داشتن کافیست .....
۱۵_ کنکاش سنگ و گنجشک با بال های زخمی به پایان رسید و حتماً " راز " مگویشان برای شاعر فاش شده که حالا سنگصبور واژه هایشان در شعر شده است .
۱۶ _ معلوم است که " پنجره " ی شاعر پر از آسمان هست وقتی که می داند :
یک آسمان خوابیده در خوابش .
۱۷ _ واضح ترین عنصر شعری در این شعر جناس بین
" قفل " و قفس بود و پایان زیبای شعری اش زمانی رخ داد که :
چسبید غمگین بر ضریح یک زیارتگاه
و چه زیباتر که کمال همنشین او را عاشق کرد و رهایی را در طی این سال ها از پرنده ها آموخت .
۱۸ _ در کوچه " باغ " قدم زدم و لبریز از بوی گل نارنج شدم و به کشف عناصر شعری رسیدم چیزهایی از قبیل ایجاز و مراعات نظیر و ایهام ، زیباییشان رویایم را سبز تر کرد .
۱۹ _ شعر نوزدهم قصه ی " برگ " و باد بود که با همین سادگی شروع شد و پایان یافت .
۲۰_ شاعر " بزرگره " بلد است " راه" آمدن تکنولوژی و آسیب زدن تمام چیزهای مصنوعی به تن و جان ظریف طبیعت را به گونه ایی بیان کند که از کلمات سخت و بُتُنی استفاده نکند اما حرفش را بزند تا شاهراه سبز جنگلی در ذهن مخاطب باز شود تا جایی که آوازش را به گوش مردم هم برساند .
۲۱ _ " خواب " شاعر از جنس بیداری است و تلنگری برای اندوه بی شعری در روزهای مبادایی که نمی شود انگار اثر خوب خواند استعاره و ترکیب پلک دفتر را دوست داشتم از آن جهت که تصویر خاصی را به مخاطب ارائه داده بود.
با افتخار تقدیم به " افسانه ی شعر "
طیبه پوربصیری مربی ادبی اهواز
و من که روی نرده منتظر مهربانی می نشینم .....
پاییز ۹۹
روزهایی که جهان مانند شعر بسیار بی طاقت شده است .
نظرات